روزگار من و ما

احساس متفاوتی در زندگی وجود داره وقتی متوجه میشی که خدا از همیشه بهت نزدیکتره

روزگار من و ما

احساس متفاوتی در زندگی وجود داره وقتی متوجه میشی که خدا از همیشه بهت نزدیکتره

شروع دوباره

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
از وقتی بلاگفا دچار مشکل شد اتفاقات زیادی برام افتاده . برای اینکه فراموششون نکنم امروز تصمیم گرفتم تا درست شدن بلاگفای نامهربون یه وبلاگ جدید با همون نام قبلی درست کنم . نمی دونم دوستانم خواهند فهمید من اینجا رو ساختم یا نه اما امیدوارم اینجا هم دوستان خوبی پیدا کنم .
خبر اول و شاید کمی غافل گیر کننده ، قرقی بعد از ، حدود دو سال و نیم حقوق گرفت . البته مدیونید که فکر کنید که حقوق های عقب افتاده رو دادند بهش . علی الحساب یه مقداری دادند که اون مقدار دقیقا" به اندازه پرداخت اقساطمون بود . خب هیچکس حتی خانواده هامون هم از اینکه قرقی حقوقی دریافت نمیکرد خبر نداشت . تو این مدت همش از سرمایه می خوردیم و به قول معروف صورتمون رو با سیلی سرخ نگه میداشتیم ، اما بعضی از وقت ها شدت اون سیلی ها اونقدر زیاد بود که هنوز سنگینیش رو قلبمون احساس میشه . اما باز خدا رو شکر ، روزی که حقوقش رو گرفت با خوشحالی تماس گرفت و گفت آماده باش بریم بیرون . زود اومد خونه و آماده شدیم و رفتیم تیراژه . دنبال هدیه برای دوستش بودیم . آخه دوستش چند روز قبل ازدواج کرده بود . سر حل مشکل خونه خیلی بهمون کمک کرده بود . سی و پنج میلیون همینطوری بهمون قرض داده و گفته هر وقت خونه رو فروختید برگردونید . البته قرقی هم خیلی در کارهاش کمکش میکنه و شاید به جرات بتونم بگم کاری که براش میکنه اگه بیشتر از اون پول نباشه کمتر نیست .ایشون هم اینو خوب میدونه وگرنه عاشق چشم ابروی ما که نبوده . البته نباید از حق بگذریم که وقتی پول رو داد گفت خودم می خوام سهم شریکتون رو بخرم اما متاسفانه پولش جور نشد . اول تصمیم گرفتیم براش یه نیم سکه بخریم ، بعدش قرقی پیشنهاد داد براش تابلو بخریم . از این تابلوهایی که توش یه گل طلا یا نقره  هست . تو تیراژه چیزی پیدا نکردیم . برام عجیب بود که برای این کادو جایی مثل طالقانی -ولیعصر  یا پاساژ قائم رو ول کردیم اومدیم اینجا که به یکباره دیدم آقایی با دو تا میلک شیک کیت کتی واستاده جلوم . راستش من عاشق میلک شیک های امیر چاکلت هستم . یه شعبه تو تیراژه داره و اصلا بهونه بیرون اومدنمون همین بود . رفتیم نشستیم و یه کیک هم سفارش دادیم و کمی صحبت کردیم . شب خوبی بود و کلی خوش گذشت .
خبر دوم ، جواب کارشناسی ارشد اومد . باز مثل پارسال شانس قبولی تو تهران رو ندارم . بر خلاف پارسال که همسر جان میگفت شهرستان رو بزن و من قبول نکردم ، امسال من دوست داشتم شهرستان رو بزنم اما با مخالفت شدید قرقی روبرو شدم . اولش فکر کردم به خاطر هزینه راهه اما وقتی گفت پردیس دانشگاه های داخل تهران رو بزن اما شهرستان نه ، فهمیدم مسئله چیز دیگه ایه .
خبر سوم و شاد اینکه ، مامان از تبریز برگشت و ما رو با سوغاتی های خوشمزه باز شرمنده کرد . گردو ، عسل ، ادویه های تازه و از همه باحالتر سمنو . رفته بودند با خاله سمنو درست کرده بودند . دست هر دوتاییشون درد نکنه . دو روز قبل از اینکه مامان بیاد با قرقی رفتیم خونشون و خونه رو کردم مثل دسته گل . اونقدر خونشون تمیز شده بود که خودم ذوق میکردم . قرقی هم کلی از این کارم تشکر کرد و گفت همینکه پدر و مادرت رو خوشحال میکنی و اونا برامون دعا میکنند برای زندگیمون کافیه .
خبر چهارم ، چند باری این مدت با قرقی که اسمش موقع دعوا میشه ، یه اسم تو صفحه دوم شناسنامه ، بگو مگو کردیم ، که خدا شاهده الان حتی یادم نیست سر چی بود . کلا دعوای ما اینطوریه . چند وقت پیش سر یه موضوعی که باز یادم نمیاد حرفمون شد طوری که برای اولین بار بالشم رو آوردم انداختم جلوی تلویزیون ، مثلا نمی خواستم کنارش بخوابم ، اومد بره چراغ ها رو خاموش کنه ، طبق عادت هر شبم گفتم یه لیوان آب برام بیار . آب رو آورد گفتم میای بازی کنیم . رفت شطرنج رو آورد و وسط بازی یادمون افتاد با هم قهریم . اونقدر خندیده بودیم . قشنگیه زندگی مشترک به اینه . زود یادمون میره .
خبر پنجم اینکه ، جمعه هفته گذشته خونه مادر قرقی ناهار دعوت بودیم . البته فقط ما اونجا بودیم . بعد از ناهار و استراحت پدرشون گفت بریم پارک و از اونجا شام بریم بیرون . با برادر شوهر تماس گرفتند اونا هم اومدند و رفتیم پارک آب و آتش . جای سوزن انداختن نبود . با کلی دردسر جای پارک پیدا کردیم و یه دور روی پل طبیعت زدیم و برگشتیم رفتیم نشاط برای کباب ترکی خوردن . البته چون من دوست ندارم فقط سیب زمینی خوردم . راستش اصلا روزهای آخر هفته از نشاط خوشم نمیاد . باید واستی بالای سر مردم تا غذاشون تموم بشه . در ضمن من چند وقتی میشه که دیگه حتی از گوشت کباب ترکی هم خوشم نمیاد . احساس میکنم بوی خاصی میده و بعد از خوردنش حالم بد میشه .
جمعه این هفته هم آزمون ارشد دانشگاه آزاد رو دارم . ماه رمضون داره نزدیک میشه و من به رسم هر سال می خوام یه خونه تکونی حسابی انجام بدم و بعدش مثل یه خانم کدبانو برم خرید و بخچال و فریزر رو پر کنم .
امیدوارم روزهای خوبی در انتظار هممون باشه .
خوشحالم که دوباره دارم مینوسیم و امیدوارم اینجا هم با دوستان خوبی آشنا بشم . به امید موفقیت همه

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.